جدول جو
جدول جو

معنی سر دواندن - جستجوی لغت در جدول جو

سر دواندن
سر دوانیدن، کسی را معطل و سرگردان کردن و وعدۀ امروز و فردا دادن
تصویری از سر دواندن
تصویر سر دواندن
فرهنگ فارسی عمید
سر دواندن
(حَ کَ دَ)
با کسی امروز و فرداکردن. به تأخیر انداختن. به دفعالوقت با او گذرانیدن. سر گردانیدن. با وعده دروغ کسی را معطل کردن
لغت نامه دهخدا
سر دواندن
((سَ. دَ دَ))
کسی را با وعده های دروغ سرگردان کردن
تصویری از سر دواندن
تصویر سر دواندن
فرهنگ فارسی معین
سر دواندن
معطل کردن، مماطله کردن، امروز و فردا کردن، علاف کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سر وازدن
تصویر سر وازدن
سر باز زدن، سر تافتن، سر برتافتن، سرپیچی کردن، نافرمانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سر دادن
تصویر سر دادن
سر باختن، جانبازی کردن، دادن سر در راه کسی، رها کردن، ول کردن، آزاد ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سر دادن
تصویر سر دادن
چیزی را در جای صاف و هموار لغزاندن و به جلو راندن، لغزاندن
فرهنگ فارسی عمید
(حِ کَ دَ)
سر دواندن. امروز و فردا کردن
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ شُ دَ)
خر را به دو درآوردن
لغت نامه دهخدا
(حُ فُ تَ)
اعراض کردن. (آنندراج) (غیاث). سر باززدن:
عاقلانی که ز زنجیر تو سر وازده اند
غافلانند که بر دولت خود پا زده اند.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حُ مَ کَ دَ)
جان فدا کردن. سر را تسلیم کردن:
بهر عیسی جان سپارم سر دهم
صد هزاران منتش بر جان نهم.
مولوی.
، شروع کردن: دوباره گریه را سر داد، رها کردن و گذاشتن. (آنندراج). گذاشتن و رها کردن جانوران و غیره. (غیاث). یله کردن. رها کردن. ول کردن:
دارید سر ای طایفه دستی بهم آرید
ورنه سرتان دادم خیزید معافید.
سنایی.
عطار چو مرغ تست او را
سرنتوانی ز آشیان داد.
عطار.
چون آدم را سر به این وحشت سرای دنیا در دادند. (مرصاد العباد).
صبا ز لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را.
حافظ.
پروا نمیکنی و بهر کس که دل دهم
چون بیندم بداغ تو سر میدهد مرا.
بابافغانی.
، پس از مبادلۀ چیزی با چیزی مبلغی پرداختن تا قیمت آن دو چیز معادل شود. (یادداشت مؤلف) ، آتش دادن بندوق و توپ را. (غیاث). سردادن تفنگ خصوصاً، دمیدن افسون و مانند آن، تیز زدن و گوزیدن و بسبب اشتراک معانی قباحتی در این لفظ بهم رسیده. (آنندراج).
- آب سر دادن، در تداول عامه، جاری ساختن آب.
- امثال:
پندش ده و پندش ده
پند نپذیرفت سرش ده.
گرگ را گرفتند پندش دهند، گفت سرم دهید که گله رفت
لغت نامه دهخدا
تصویری از پر خواندن
تصویر پر خواندن
پر خواندن حرکات را اشباع (منتهی الارب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر دادن
تصویر سر دادن
لغزاندن جان را فدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسب دواندن
تصویر اسب دواندن
((اَ. دَ دَ))
کنایه از اجحاف و تعدی
فرهنگ فارسی معین